قصه غصه که در دولت یار آخر شد
دولت یار
روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ یار آخر شد۱
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تَنَعُّم که خزان میفرمود
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل
نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد
صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب
گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد
آن پریشانیِ شبهایِ دراز و غمِ دل
همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصهٔ غصه که در دولتِ یار آخر شد
مشتاق اصفهانی:
مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد
روز تاریک سرآمد شب تار آخر شد
یار از غیر برید الفت و با ما پیوست
بود ربطی که میان گل و خار آخر شد
از دم سرد خزان آنچه به گلشن میرفت
عاقبت از نفس گرم بهار آخر شد
میرسید آنچه به ما از ستم هجر، گذشت
میکشید آنچه دل از فرقت یار، آخر شد
میکشید آن همه محنت که ز هجران، مشتاق
یارش از مهر چو آمد به کنار ، آخر شد
-------------
حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری
۱. از غزل های امیدآفرین حافظ این غزل است که دوران وصال موعود را به تصویر کشیده است و در قالب فال بیان کرده است که روزان و شبان هجران به پایان رسید؛دم سرد خزان، جای خود را به نفس گرم بهار داد؛ شب تار آخر شد؛ ستم هجر گذشت؛ فراق یار به آخر رسید؛ قصه غصه با آمدن یار به پایان رسید. این فال هم به حقیقت خواهد پیوست و موعود بهارآفرین خواهد آمد چون وعده الاهی است...